Page 9 - Hazyaane Sorkh
P. 9
ثانیه ین حالت ادامتمه یافتمت و بتمدون اینکتمه حتمر بتمزنم ستمییگار را میتمان
ابروهایش کاشی و گلویش را فشردم و او را نقتمش بتمر زمتمین کتمردم .بتمدنش
سرد بود سرد بهاندازه ن تکه یخ از جتمنس گوشتمت یا شتماید هم چتمیز
دنگر که متمم با آن آشتمینایی نداشتمی باخشتم و نفتمرت و کینتمه حلقتمومش را
میفشردم و قرد از سر و رویم میچکید .نفسنفس میزد و تقلا میکتمرد
لحظها آرام شد .ضربها به س نهام زد و به سویی پرت شدم .دیغ بنفشی
کشیید و بدنش مشیتعل شد نگاهی به اطراف کردم و دیتمدم آتتمش از هتمر
سو شعلهوراست .به سم هجوم آورد و همان کار که مم با او کرده بتمودم را
رو مم پیاده کرد با انم تفاوت که مم ح نا تتمکان ختموردن نداشتمی
آنددر گلویم را فشرد که بیهوش شدم .در بیهوشی مملتمق ستمس از چنتمد
ثانیه تارنکتمی اشتمکالی عجیتم مم نمتمایان شتمد اشتمکالی متشتما از دانتمره و
لوز و مثلث و مربع و بیضی که با سسزمینها مشکیرنگ فقط بتمه ستمه
رنگ زرد درمز و ناریری نمایان میشدند .هیچ نمیفهمیدم فقط حسیتم در
اقماد ودود گفت «کینه نفرت و خش شخصی را دور برنز و فقتمط بتمرا
عدالت خشمگین شو .آنگاه یرات خواهی یافت ».پارازی رو اشکال آمد
و به هوش آمدم .آن هیور لعن ننان در حال فشردن گلویم بود در
8