Page 7 - Hazyaane Sorkh
P. 7
کنج اتاقم کز کرده بودم و به سالهایی که در تنهایی و خفا بدون توجه کسی
گذشت فکر میکردم .آن زمان هم میلیونها کیلومتر شهر به شهر پیاده رفتم
و فقط فکر کردم .مثلث سییگار کشتمییدن دتمدم زدن و فکتمر کتمردن شتمه
بخشی از منی که خود را مثل ًا انسان میدانستمی بتمود .انستمان انتمم مودتمود
مجهولالحال که نمیداند دارد چه بلایی بر سر انم سییاره متمیآورد و هتمرروز
هم ب شتر در باتلاقی کتمه ختمود بتمرا ختمود ترت تم داده فتمرو متمیرود .آه کتمه
ا کاش مدنریت دنیا دست انم دتماتلان زیرتم ها کتمه از کشتمک کتمودکان هم
لذت میب نرد نبود دست انم دزدان سر گردنه انم دوم نتم دهم درصتمد
که در لباسها مختلف و با زبانها مختلف نتم پیتمام را بیتمان میکننتمد
«دنیا برا ماست و شما فقط ن مشت برده هستید ».پتمول و دتمدرت و
رسانه بلایی به سرشان آورده که از دید محدود و پر از حقارتشان به نزدگی
نگتماه کتمرده و با بتمو گنتمد آروتی سرمستمی جاهطلبیشتمان پهنتمه کیهتمان را
مسموم کتمرده و میکننتمد .لزتمزش قتمرد سرد پ شتمایام متمرا بتمه ختمود آورد و
چشمانم بیاختیار به سمت ساقت شکستمیته افتتماده در گوشتمه اتاد رسر
خورد و سه ساقت بعد از نیمهش از ته دالان وهم در ذهنم حتم شتمد.
پاکتسییگارم را برداشی و سییگار روشم کردم .کام اول را با ولع گرف و
6