Page 14 - Hazyaane Sorkh
P. 14
از هر سو آتش زبانه میکشید ولی بدن من سرد بود ،سرد مثل یکتکله
یخ ،دللیشش اا نمیدانسلم ولی اینطلوا خلود اا مقاعدلد ملرد اله هلع د بله
خعطر دد حضوا مغز و قشب است و این اا خوب میدانم اه استدلالم از
پع له رداسلت اسلت ولی بهلنین اا اینطلوا گلوز زدن خلود بلود باد
خنک از پنجر به صواتم میخواد ،هع د هم گر بود ،نمیدانم! سیگعا اا
دا افدسم خعموش مرد و از او میز آهپزخعنه اه بعلد از ف ذل ا
او آن دااز کشید بود ،بشند هد چشمم بله جنلعز هیلولا ررخلواد
مرد و صدهع مگس فشز اا د د اه دوا آن دا حعز پرواز بودند اعتنعیی
به آن نکرد ،بهسو اتاقم افلم ششلت ملیز ا نشسلم و آن لوا اله
دانش به من داد تا اطلادعتش اا دا مغلز خلعلی الا اا از داگلع لواسبی
ررداهم دا قفسه اوبهاویم مغز و قشبی آهنی قراا داهت اه مع هع قب
تکبر به من داد بلود و گفلت یلکجلع بله داد میخلواد گلنن میملرد
وقلل ش اسللت آنهللع اا ررداهللم و جللع مغللز و قشلل .گ اهللم حللس
رخوهع ند مث سنگینی معد داهم اله احللل اا دللیشش ذل ایی بلود اله
خواد ،سر هم با این مغز جد د انعا نیعمد بود و داد میمرد؛ املع رلرا
من اه سر داد میاند ررا دادسر مشکل خلع نولود بهسلو تواللت
13