مخ‌نوشت

ناامیدترین امیدوار

ناامیدترین امیدوار شهر سکون، سکوت را در آغوش کشیده، از کالبد خود خارج شده، نگاهی عاقل اندر سفیه به خود انداخته و از شرم نهفته در عمق چشمانش آب می‌شود….

دلنوشت

رنجِ من

اگه تو آثارم از رنج با اون ساختار کلاسیکش تو ادبیات مدرن نمی‌نویسم؛ دلیل بر بی‌رنج بودنم نیست. من یه نویسنده قرن بیستم تو فرانسه، آلمان، آمریکا یا حتی ایران…

دائم‌الخمر از پریشانی

عده‌ای می‌نوشند تا خویشتن را فراموش کنند؛ منِ دائم‌الخمر از فکرهای پریشان، میان موج‌های بی‌رحم دریای متلاطم ذهنم شنا می‌کنم؛ تا به جزیره‌‌‌ی امن واقع‌بینی برسم و بتوانم خود را…

بلدیت

قدرت ما در این است که دشمنان ما را بلد نیستند؛ بدبختی‌مان از این است که دوستان هم ما را بلد نیستند!

مخ‌نوشت

کورسوی امید

سخت روزگاری است؛ دو شات قهوه باید سر کشید و با آن کرختی که روح اسیرش شده گلاویز شد و دل به جاده‌ی پر از تردید سرنوشت سپرد. تشویش و…

دلنوشت

عبور از لبه‌ی زبر حیات

عبور از لبه‌ی زبر حیات در این بعد از هستی که اسیرش هستیم مانند خندیدن در حالی است که در جهنم سوزانِ وعده‌داده‌شده، داریم کباب می‌شویم.قسم به روح پاک مبارزان…