عبور از لبه‌ی زبر حیات

عبور از لبه‌ی زبر حیات در این بعد از هستی که اسیرش هستیم مانند خندیدن در حالی است که در جهنم سوزانِ وعده‌داده‌شده، داریم کباب می‌شویم.
قسم به روح پاک مبارزان راه انسانیت و آزادی که به دست دژخیمان عالم خودکشی شدند؛ باید گریست و در محفل عشاق رانده‌شده از درگاه هنر به سوگ نشست و ضجه زدن ادبیات را نظاره کرد و پیراهن چاک داد و لطمه به‌ صورت زد و فریاد برآورد که این چه بزم شومی است که تمامیت‌خواهان دنیا برای بشر ضعیف و آسیب‌پذیر تدارک دیده‌اند.

زندگی برای آنکه سکوت و اندیشه‌اش زودبه‌زود باهم هم‌بستر می‌شوند آن‌قدرها صاف و ساده و آسان نیست. پیچیدگی‌های ذهنی و افکار ازهم‌گسیخته‌ آن‌هم وقتی با چند اختلال روانی درگیر هستی، باعث کشیده شدن رُس روحت شده و تو را بدجور در مضیقه قرار می‌دهد؛ آن‌وقت است که دوست داری کله‌ی کسانی که با زدن برچسب داشتن اختلال‌ها و بیماری‌ها به خود قصد خاص جلوه دادن خویش را دارند را از جا بکنی.
وقتی فشار در ناحیه‌ی سرم زیاد می‌شود و هرلحظه فکر می‌کنم الآن است که مغزم متلاشی شود؛ چاره‌ای جز پناه آوردن به این صفحه‌کلید ساده‌ی پنج‌دلاری ندارم.
پس می‌نویسم، می‌نویسم و می‌نویسم تا راهی باشد برای حفظ تعادل روانی‌ام…

اشتراک گذاری پست

بازخوردتان را ثبت کنید

نظرات بسته شده است.