رنجِ من

اگه تو آثارم از رنج با اون ساختار کلاسیکش تو ادبیات مدرن نمی‌نویسم؛ دلیل بر بی‌رنج بودنم نیست.
من یه نویسنده قرن بیستم تو فرانسه، آلمان، آمریکا یا حتی ایران نیستم.
پس یه نگرش و قلم و گفتار متفاوت دارم با اونا و بستر مختص به خودم رو ساختم.
پس پرده‌ی همین متون سورئال عمقی از رنج خوابیده که شاید کمتر کسی فکرش رو بکنه.
اصلا درد بود که ما رو هنرمند کرد. درد بود که باعث شد بنویسیم، خلق کنیم و منتشر کنیم.
اینکه رنج رو تبدیل به فرصت کنی خیلی هوشمندی می‌خواد که ما داشتیم و یه هویت و بستر ساختیم تا به تعادل برسیم.
شاید اگه هنر نبود هممون باید برای ماه‌ها یا حتی سال‌ها تو بخش اعصاب و روان بیمارستان تحت درمان قرار می‌گرفتیم. یا اگه همین‌قدر هم خوش‌شانس نبودیم سال‌ها پیش به زندگیمون خاتمه داده بودیم.
تو شاید حتی یک بار هم کتابی از من نخونده باشی ولی بدون در کنار لذتی که از نوشتن می‌بردم؛ ترس‌ها، وهم‌ها، رنج‌ها، دردها، ناخوشی‌ها و افسردگی‌های شدیدی رو تجربه کردم و روزهای زیادی بغض تو گلو و شب‌های زیادی اشک توی چشم بود.
و تمام اینا پشت یه چهره‌ی سرد مخفی بود برای همه و فقط عده‌ی کمی از اون خبر داشتند.

اشتراک گذاری پست

بازخوردتان را ثبت کنید

نظرات بسته شده است.