Page 5 - Sakhtar
P. 5
فصل اول
چشمانش به آرامی باز شد و خود را در یک میط متروکه
یافت .در همان حال که گوشهی دیوار ل داده بود سعی کرد
تن کوفته و خستهی خود را تکان دهد .آنقدر بدنش کوفته
بود که بهسخت و با کمک چوب نیمه سوخته توانست از جایش
بلند شود.
چوب را به گوشهای پرت کرد و شروع به گشت و گذار در
میط کرد .یک خانهی خال از سکنه و متروکه ،با دیوارهای
سفید که در اثر روشن شدن آتش در مجاورتشان رو به
سیاهی گذاشته بودند .تارهای عنکبوتی ه در همه جای خانه
دیده میشد و تردد در میط را سخت کرده بود.
در حی گشت و گذار هر چند ثانیه یک تکه تار عنکبوت
به بدنش میچسبید و حس چندشآوری را به او منتقل
میکرد.