Page 22 - Sakhtar
P. 22

‫داشت فکرش را متمرکز میکرد که چه کاری باید بکند که‬
‫خیازهای باعث شد دستش به شمعدانی اثابت کند و شمعها‬
‫بیفتند روی نقاش خانه و نقاش آتش بگید‪ .‬در لحظه همه جا‬
‫را آتش فرا گرفت‪ .‬آتش از هر سو زبانه میکشید و او سعی‬
‫در نجات خود داشت‪ .‬اما هیچ راه نجاتی نیافت و وسط خانه‬
‫به روی زمی افتاد و بهوش شد‪ .‬خانه آرام آرام به طور کامل‬
‫سوخت و تمام وسایلش نابود شد‪ .‬طوری که هیچ اثری از‬

                    ‫آنها در اطراف دیده نیشد‪.‬‬

                  ‫•••‬
‫وقت به هوش آمد خود را در همان خانهی متروکه و سوخته‬
‫یافت و هیچ چیی از گذشته و اتفاقاتی که برایش رخ داد‬
‫را به خاطر نیآورد و تنها ذغالهای که در اطرافش ریته‬
‫شده بودند و چند تکه کاغذ راه نجات او از این بنبست‬

                              ‫تکراری بودند‪.‬‬
   17   18   19   20   21   22