متن

پناه به سفسطه‌ها

در مختصاتی که متبحرترین فلاسفه هم چاره‌ای جز پناه بردن به سفسطه‌ها نداشتند؛ منطق را در آغوش کشیدم تا چراغ راه ادبیات به دست نااهلان نیفتد؛ ولی حاصل چه شد؟...

مخ‌نوشت

ناامیدترین امیدوار

ناامیدترین امیدوار شهر سکون، سکوت را در آغوش کشیده، از کالبد خود خارج شده، نگاهی عاقل اندر سفیه به خود انداخته و از شرم نهفته در عمق چشمانش آب می‌شود....

دلنوشت

رنجِ من

اگه تو آثارم از رنج با اون ساختار کلاسیکش تو ادبیات مدرن نمی‌نویسم؛ دلیل بر بی‌رنج بودنم نیست. من یه نویسنده قرن بیستم تو فرانسه، آلمان، آمریکا یا حتی ایران...

دائم‌الخمر از پریشانی

عده‌ای می‌نوشند تا خویشتن را فراموش کنند؛ منِ دائم‌الخمر از فکرهای پریشان، میان موج‌های بی‌رحم دریای متلاطم ذهنم شنا می‌کنم؛ تا به جزیره‌‌‌ی امن واقع‌بینی برسم و بتوانم خود را...

بلدیت

قدرت ما در این است که دشمنان ما را بلد نیستند؛ بدبختی‌مان از این است که دوستان هم ما را بلد نیستند!