تیله
زنی از راه رسید و سراسیمه گفت: «من برای ح… من برای … من ب…» پسربچهای هشتنهساله درحالیکه تیلهای در دست داشت گفت: «میخواد بگه من برای حفظ شأنم هر...
زنی از راه رسید و سراسیمه گفت: «من برای ح… من برای … من ب…» پسربچهای هشتنهساله درحالیکه تیلهای در دست داشت گفت: «میخواد بگه من برای حفظ شأنم هر...
قاضیالقضات غمگین، قافله را به قوس قمر قفل و غُل(قُ) کرد و تشکیک را به جان خرید ولی قلق قضاوت به قانون عقلا را برای دیوانگان لو نداد. دارالمجانین قدیمی...
لُختی باد بهراستی صادقانهترین مفهوم از آزادی را برای او تداعی میکرد وقتی موهایش را به آن سپرده بود. سکوت جادههای لیز آغشته به شبنم در حوالی صبحِ آگاهی، برای...
بهرسم انتحار پیش رفتم در این وادی شوم و رسم کردم تصویر تارِ ترک شدن از قبیلهی تنهایی را و همسفرِ بدسفرهای سفرهنشناس شدم و پسازاین حادثه، از هلهلهی جنیان...
مانند تراپیستها حرف میزنم و مانند روانیها مینویسم. تَحَکُمِ رقصیدن با واژهها بههنگام شب که حاصل تنهاییطلبیهای افراطی این پر از نقص پر از شک است؛ تنها دلیل برای نوشتن...
من از آن نسلی نیستم که رعب وضعیت قرمز هنگام بمباران و پناه بردن به زیرزمین را درک کرده است؛ جنگ را هم بهطور فیزیکی لمس نکردهام؛ اما خوب میدانم...