بوسه
سلام اولین و آخرین کراش زندگیام؛ شاید از همان اول میدانستی چند سال قبل از اولین بوسهای که در هجدهسالگی در ساحل دریای خزر بر تو زدم، چشمانم به دنبال...
سلام اولین و آخرین کراش زندگیام؛ شاید از همان اول میدانستی چند سال قبل از اولین بوسهای که در هجدهسالگی در ساحل دریای خزر بر تو زدم، چشمانم به دنبال...
همچو باد بیسرزمین و وطن و کس و کار میان تکاپویی مبهم به نام زندگی سرگشته و حیرانم. تعلق داشتن به جایی یا کسی برای طفلی که توسط مادرش هم...
فرقی ندارد در خاک خود سکنی گزیده باشیم یا به خاک غربت پناه برده باشیم؛ ایرانی پناهنده و غریب به دنیا میآید.
چند ریزنوشت دلنوشتانه از خاطف را در ادامه خواهید خواند! ۱ میگوید دلی شکستم و دلم بارها شکست؛ ولی به این فکر نمیکند که شاید همان یک دل به خاطرش...
در مختصاتی که متبحرترین فلاسفه هم چارهای جز پناه بردن به سفسطهها نداشتند؛ منطق را در آغوش کشیدم تا چراغ راه ادبیات به دست نااهلان نیفتد؛ ولی حاصل چه شد؟...
ناامیدترین امیدوار شهر سکون، سکوت را در آغوش کشیده، از کالبد خود خارج شده، نگاهی عاقل اندر سفیه به خود انداخته و از شرم نهفته در عمق چشمانش آب میشود....