ناگفتهها
در باتلاق ناگفتهها دست و پا میزنم و کسی نیست دستی سمتم دراز کند یا پای حرفم بنشیند.
ریزنوشتها متنهای خیلی کوتاه از خاطف هستند.
در باتلاق ناگفتهها دست و پا میزنم و کسی نیست دستی سمتم دراز کند یا پای حرفم بنشیند.
فرقی ندارد در خاک خود سکنی گزیده باشیم یا به خاک غربت پناه برده باشیم؛ ایرانی پناهنده و غریب به دنیا میآید.
چند ریزنوشت دلنوشتانه از خاطف را در ادامه خواهید خواند! ۱ میگوید دلی شکستم و دلم بارها شکست؛ ولی به این فکر نمیکند که شاید همان یک دل به خاطرش...
عدهای مینوشند تا خویشتن را فراموش کنند؛ منِ دائمالخمر از فکرهای پریشان، میان موجهای بیرحم دریای متلاطم ذهنم شنا میکنم؛ تا به جزیرهی امن واقعبینی برسم و بتوانم خود را...
قدرت ما در این است که دشمنان ما را بلد نیستند؛ بدبختیمان از این است که دوستان هم ما را بلد نیستند!