ناگفتهها
در باتلاق ناگفتهها دست و پا میزنم و کسی نیست دستی سمتم دراز کند یا پای حرفم بنشیند.
ریزنوشتها متنهای خیلی کوتاه از خاطف هستند.
در باتلاق ناگفتهها دست و پا میزنم و کسی نیست دستی سمتم دراز کند یا پای حرفم بنشیند.
فرقی ندارد در خاک خود سکنی گزیده باشیم یا به خاک غربت پناه برده باشیم؛ ایرانی پناهنده و غریب به دنیا میآید.
عدهای مینوشند تا خویشتن را فراموش کنند؛ منِ دائمالخمر از فکرهای پریشان، میان موجهای بیرحم دریای متلاطم ذهنم شنا میکنم؛ تا به جزیرهی امن واقعبینی برسم و بتوانم خود را...
قدرت ما در این است که دشمنان ما را بلد نیستند؛ بدبختیمان از این است که دوستان هم ما را بلد نیستند!