داستانک‌

داستانک‌های خاطف در این بخش قرار دارند.

داستانک

دستمالِ چرکِ سفسطه

همان‌طور که با دستمالِ چرکِ سفسطه، خون عقیده‌ام را از روی چاقوی تحمیل‌نظرش پاک می‌کرد؛ گفت: «بهتر است به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم»

داستانک

لطفاً برگرد

مرد مدتی بود از خانه‌اش بیرون نیامده و به تنهایی خویش خزیده بود و جواب کسی را نمی‌داد. زن کلید انداخت و وارد خانه‌ای که بیشتر به مخروبه‌ای مدرن شبیه...

داستانک

بوسه

سلام اولین و آخرین کراش زندگی‌ام؛ شاید از همان اول می‌دانستی چند سال قبل از اولین بوسه‌ای که در هجده‌سالگی در ساحل دریای خزر بر تو زدم، چشمانم به دنبال...

داستانک

استاد

استاد برنامه‌نویسی در حال تدریس بود و من حواسم به جای دیگری معطوف؛ با خود می‌گفتم: «من تمام این دروس تاریخ‌مصرف‌گذشته را از بر هستم» در همین فکر بودم که...

داستانک

حکمت

به‌سرعت خود را به سر خیابان رساند. یک نگاهش به ساعت بود و یک نگاهش به جاده در انتظار تاکسی؛ دائم کتش را بررسی می‌کرد. از نظرش خیلی بد بود...