ادبیات

مخ‌نوشت

آوارگی جنگ

من از آن نسلی نیستم که رعب وضعیت قرمز هنگام بمباران و پناه بردن به زیرزمین را درک کرده است؛ جنگ را هم به‌طور فیزیکی لمس نکرده‌ام؛ اما خوب می‌دانم...

مخ‌نوشت

ساختار مزخرف زندگی مدرن

حرف زدن از آرامشِ درونی در جهانی که سر تا پایش را کثافت گرفته، مانند تعریف جوک در مراسم ترحیم است. اعصاب ما خط‌خطی و ذهن‌مان مشوش است از ساختار...

ناگفته‌ها

در باتلاق ناگفته‌ها دست و پا می‌زنم و کسی نیست دستی سمتم دراز کند یا پای حرفم بنشیند.

داستانک

دستمالِ چرکِ سفسطه

همان‌طور که با دستمالِ چرکِ سفسطه، خون عقیده‌ام را از روی چاقوی تحمیل‌نظرش پاک می‌کرد؛ گفت: «بهتر است به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم»

داستانک

لطفاً برگرد

مرد مدتی بود از خانه‌اش بیرون نیامده و به تنهایی خویش خزیده بود و جواب کسی را نمی‌داد. زن کلید انداخت و وارد خانه‌ای که بیشتر به مخروبه‌ای مدرن شبیه...

داستانک

بوسه

سلام اولین و آخرین کراش زندگی‌ام؛ شاید از همان اول می‌دانستی چند سال قبل از اولین بوسه‌ای که در هجده‌سالگی در ساحل دریای خزر بر تو زدم، چشمانم به دنبال...