دلنوشت

دلنوشت

تعلق

همچو باد بی‌سرزمین و وطن و کس و کار میان تکاپویی مبهم به نام زندگی سرگشته و حیرانم. تعلق داشتن به جایی یا کسی برای طفلی که توسط مادرش هم...

دلنوشت

تولد یاسر

یه بار یکی بهم گفت چقدر پول به یاس دادی تا حمایتت کنه؟ اون موقع یه نگاه سرد کردم و رفتم؛ ولی امروز جواب اون آدم رو می‌دم: من پولی...

دلنوشت

رنجِ من

اگه تو آثارم از رنج با اون ساختار کلاسیکش تو ادبیات مدرن نمی‌نویسم؛ دلیل بر بی‌رنج بودنم نیست. من یه نویسنده قرن بیستم تو فرانسه، آلمان، آمریکا یا حتی ایران...

دلنوشت

عبور از لبه‌ی زبر حیات

عبور از لبه‌ی زبر حیات در این بعد از هستی که اسیرش هستیم مانند خندیدن در حالی است که در جهنم سوزانِ وعده‌داده‌شده، داریم کباب می‌شویم.قسم به روح پاک مبارزان...

دلنوشت

پروردگارِ رپفارس

یه صدای واضح، رسا، کوبنده که می‌کنه پارازیتم حل تو خودش؛ دیدم صد درصد رو به چشم؛ تو دویست‌شونی؛ از این نشونی برو تو مرز ادبیات تا ببینی پرواز پرنده‌ی...