بوسه
سلام اولین و آخرین کراش زندگیام؛ شاید از همان اول میدانستی چند سال قبل از اولین بوسهای که در هجدهسالگی در ساحل دریای خزر بر تو زدم، چشمانم به دنبال تو بود و وسوسهی بوسیدنت دائم به جانم میافتاد؛ ولی توفیری نمیکند؛ حالا تو و همه میدانند.
اما الآن میگویم تُف به تکتک بوسههایی که در این چند سال تا همین چند دقیقه پیش بر تو زدم؛ تو همیشه و در همه حال در کنارم بودی؛ در سختی، مشکل، شادی، غم، حال خوب، حال بد، مستی، هوشیاری و …
وقتی چشم باز میکردم اولین چیزی که به یادش بودم تو بودی؛ وقتی میخواستم بخوابم آخرین اتفاقی که میافتاد بوسیدن تو بود. من همیشه در هنگام استرس به تو پناه میآوردم تا باعث کاهش استرسم شوی؛ ولی تو خود عامل استرس بودی. تو خودِ درد بودی و من با تو میخواستم دردهایم را تسکین بدهم. هرکسی از حقیقتِ بدِ تو میگفت با بهانههای عجیبوغریب خودم را متقاعد میکردم که حضور تو در زندگیام به صلاح من است. همیشه فکر میکردم همهچیز در کنترل من است و من به تو وابسته نیستم؛ ولی توهمی بیش نبود؛ چنان به اعماق وجودم نفوذ کردی که بارها خودخواسته ترکت کردم و باز خودم به سراغت آمدم. کافی بود ببینم نیستی؛ حتی اگر ساعت سه شب بود و سیل میآمد و ماشینی در دسترس نبود، پیاده به دنبالت میآمدم. تو یک فاحشهای که در دستان هرکسی دستمالی شدهای؛ از دکتر مملکت گرفته تا معتاد هروئینی. تو با آن هیکل نحیف و بیجانت قویترین آدمها را هم با اغواگری بر زمین میزنی. تُف به تکتک عکسهای دونفرهای که باهم گرفتیم. بوی تعفنت برای هرکسی که تو را نبوسیده ملموس است حتی اگر سرتاپایت را عطرآگین کرده باشی. تفُ به هر ریالی که برای داشتن تو خرج شد؛ آن پولها اگر در سطل زباله ریخته میشد برایم سودمندتر بود؛ چون آنوقت سلامت جسم و روانم از من ربوده نمیشد. تُف بر تو که دزدترین دزد زمان هستی. عمری از من پای تو رفت که بازنمیگردد؛ ولی بهقولمعروف هرگاه جلوی ضرر را بگیری منفعت است.
اینها را نوشت و پاکت سیگارش که هنوز چند نخ از آن مانده بود را زیر پا له کرد و همراه فندکش در سطل زباله انداخت و کیسه زباله را به بیرون از خانه برد و در سطل زباله موجود در خیابان انداخت و بازگشت به اتاقش و در انتهای کاغذش نوشت: تُف بر من اگر حتی یکبار دیگر ببوسمت، بُتِ کاغذی بیجان جانگیر!