سرزمین پشمک‌ها

آرشام یه پسر کوچولوی شیطون و مهربون بود که عاشق پشمک بود. یه شب، وقتی خوابید، خواب عجیبی دید! خودش رو تو یه سرزمین دید که همه‌جا پشمکی بود. درختا پشمکی، ابرای آسمون پشمکی، حتی زمین هم پشمکی بود!
آرشام از خوشحالی داد زد: «وای! اینجا بهشته!» بعد شروع کرد به دویدن و پشمک خوردن. یه شاخه از درخت کند و خورد، یه تیکه از ابر چید و خورد، حتی از زمین یه مشت پشمک برداشت و تو دهنش گذاشت!
ولی یه کم که گذشت، یه اتفاق بد افتاد… گلوی آرشام شروع کرد به سوزش. دیگه نمی‌تونست حتی یه لقمه پشمک بخوره. چشماش پر از اشک شد و گفت: «ای وای، کاش کمتر خورده بودم! الان حتی نمی‌تونم از این سرزمین خوشگل لذت ببرم.»
همون موقع یه باد مهربون وزید و تو گوشش گفت: «آرشام، شیرینی خوردن باعث خوشحالی میشه، ولی اگه زیاد بخوری، دیگه به جای خوشحالی، مریضی میاره!»
آرشام از خواب پرید. دست به گلوش زد و دید همه چی خوبه. با خودش گفت: «از این به بعد دیگه شیرینی رو به اندازه می‌خورم که همیشه سالم بمونم!»
پایان

> مامانا و باباها، یادتون باشه به بچه‌ها بگید که شیرینی خوشمزه‌ست، ولی زیادیش ضرر داره. گلوی آرشام رو یادتون نره! ❤️

اشتراک گذاری پست

بازخوردتان را ثبت کنید

نظرات بسته شده است.